مدافعون - مدافعان حرم

مدافعون - پایگاه اطلاعاتی رسمی مدافعان حرم و جبهه مقاومت

مدافعون - مدافعان حرم

مدافعون - پایگاه اطلاعاتی رسمی مدافعان حرم و جبهه مقاومت

مدافعون - مدافعان حرم

رفع الله رایة العباس
کلنا عباسک یا زینب
لن تسبی زینب مرتین
لبیک یا حسین
لبیک یا زینب
مدافعون - پایگاه رسمی مدافعان حرم

آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

شهادت فرمانده ایرانی مدافع حرم در سوریه + تصاویر

فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر فاطمیون شب عاشورا به درجه رفیع شهادت رسید.

به گزارش ـ مدافعان حرم ـ فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر فاطمیون شب گذشته جمعه اول آبان ماه همزمان با شب عاشورا، به سید و سالار شهیدان پیوست.

«مصطفی صدرزاده» که نیروهای مقاومت او را با نام "سید ابراهیم" می‌شناختند، در جنوب شهر حلب، به فیض رفیع شهادت نایل آمد.

وی اهل شهرستان شهریار بود که چند سال قبل بصورت داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه سفر کرد.

پیکر این شهید والا مقام طی روزهای آتی به میهن اسلامی منتقل خواهد شد.

نظرات (۴)

روحت شاد ای نماد غیرت ایرانی
پاسخ:
رزمنده اسلام بود
نه فقط ایران
شهادتت مبارک مصطفی جان از حضرت زینب بخواه منم سرباز حرمش بشم.
پاسخ:
شما می تونی بشی اگر بخواهی ...

خاطره ای از شهید بادپا: عکس سوم، نفر سمت چپ حاج قاسم

تو شهید نمی شوی

خاطره ای در خصوص این شهید والامقام به نقل از کتاب"نخل سوخته" ویزه زندگی شهید حسین یوسف اللهی در ذیل می آید:

یکی از مسائلی که در عملیات والفجر هشت دارای اهمیت بود، جزر و مد آب دریا بود که روی رود اروند نیز تاثیر داشت. بچه‌ها برای اینکه میزان جزر و مد را در ساعات و روزهای مختلف دقیقا اندازه گیری کنند یک میله را نشانه گذاری کرده و کنار ساحل، داخل آب فرو کرده بودند. این میله یک نگهبان داشت که وظیفه‌اش ثبت اندازه جزر و مد برحسب درجات نشانه گذاری شده بود.

اهمیت این مساله در این بود که باید زمان عبور غواصان از اروند طوری تنظیم شود که با زمان جزر آب تلاقی نکند. چون در آن صورت آب همه غواصان را به دریا می‌برد. از طرفی در زمان مد چون آب برخلاف جهت رودخانه از سمت دریا حرکت می‌کرد، موجب می‌شد تا دو نیروی رودخانه و مد دریا مقابل هم قرار بگیرند و آب حالت راکد پیدا کند و این زمان برای عبور از اروند بسیار مناسب بود.

اما اینکه این اتفاق هر شب در چه ساعتی رخ می‌دهد و چه مدت طول می‌کشد مطلبی بود که می‌بایست محاسبه شود و قابل پیش بینی باشد. بچه‌های اطلاعات برای حل این مساله راهی پیدا کردند. میله‌ای را نشانه گذاری کرده و کنار ساحل داخل آب فرو بردند. این میله سه نگهبان داشت که اندازه‌های مختلف را در لحظه‌های متفاوت ثبت می‌کردند.
حسین بادپا یکی از این نگهبان‌ها بود. خود حسین بادپا اینطور تعریف می‌کرد که: « دفترچه‌ای به ما داده بودند که هر پانزده دقیقه درجه روی میله را می‌خواندیم و با تاریخ و ساعت در آن ثبت می‌کردیم . مدت دو ماه کار ما سه نفر فقط همین بود

آن شب خیلی خسته بودم، خوابم می‌آمد. در آن نیمه‌های شب نوبت پست من بود. نگهبان قبل، بالای سرم آمد و بیدارم کرد. گفت: حسین بلند شو نوبت نگهبانی توست. همانطور خواب آلود گفتم: فهمیدم تو برو بخواب من الان بلند می‌شوم.

نگهبان سر جای خودش رفت و خوابید، به این امید که من بیدار شده‌ام و الان به سر پستم خواهم رفت اما با خوابیدن او من هم خوابم برد. چند لحظه بعد یک دفعه از جا پریدم. به ساعتم نگاه کردم. بیست و پنج دقیقه گذشته بود. با عجله بلند شدم. نگاهی به بچه‌ها انداختم. همه خواب بودند. حسین یوسف الهی و محمدرضا کاظمی هم که اهواز بودند. با خودم فکر کردم خب الحمدلله مثل اینکه کسی متوجه نشده است. از سنگر بچه‌ها تا میله، فاصله چندانی نبود.

سریع به سر پستم رفتم. دفترچه را برداشتم و با توجه به تجربیات قبل و با یادداشتهای درون دفترچه بیست و پنج دقیقه‌ای را که خواب مانده بودم از خودم نوشتم. روز بعد داخل محوطه قرار گاه بودم که دیدم محمدرضا کاظمی با ماشین وارد شد و سریع و بدون توقف یک راست آمد طرف من. از ماشین پیاده شده و مرا صدا کرد .

گفت: حسین بیا اینجا.جلو رفتم. بی مقدمه گفت: حسین تو شهید نمی‌شوی. رنگم پرید. فهمیدم که قضیه از چه قرار است ولی اینکه او از کجا فهمیده بود مهم بود.گفتم: چرا؟ حرف دیگری نبود بزنی؟ گفت: همین که دارم به تو می‌گویم. گفتم: خب دلیلش را بگو. گفت: خودت می‌دانی.

گفتم: من نمی‌دانم تو بگو. گفت: تو دیشب نگهبان میله بودی؟ درست است؟گفتم : خب بله. گفت : بیست و پنج دقیقه خواب ماندی و از خودت دفترچه را نوشتی. آدمی که می‌خواهد شهید شود باید شهامت و مردانگی‌اش بیش از این‌ها باشد. حقش بود جای آن بیست و پنج دقیقه را خالی می‌گذاشتی و می‌نوشتی که خواب بودم.

گفتم: کی گفته؟ اصلا چنین خبری نیست.گفت : دیگر صحبت نکن. حالا دروغ هم می گویی. پس یقین داشته باش که دیگر اصلا شهید نمی‌شوی. با ناراحتی سوار ماشین شد و به سراغ کار خودش رفت. با این کارش حسابی مرا برد توی فکر. آخر چطور فهمیده بود. آن شب که همه خواب بودند و تازه اگر هم کسی متوجه من شده بود که نمی‌توانست به محمدرضا کاظمی چیزی بگوید. چون او اهواز بود و به محض ورود با کسی حرف نزد و یک راست آمد سراغ من.

و از همه اینها مهمتر چطور این قدر دقیق می‌دانست که من بیست و پنج دقیقه خواب بوده‌ام .تا چند روز ذهنم درگیر این مساله بود. هر چه فکر می‌کردم که او از کجا ممکن است قضیه را فهمیده باشد راه به جایی نمی‌بردم .بالاخره یک روز محمدرضا کاظمی را صدا زدم و گفتم: چند دقیقه بیا کارت دارم .گفت: چیه؟

گفتم: راجع به مطلب آن روز می‌خواستم صحبت کنم. گفت : چی می‌خواهی بگویی.گفتم: حقیقتش را بخواهی، تو آن روز درست می‌گفتی، من خواب مانده بودم ولی باور کن عمدی نبود.نگهبان بیدارم کرد ولی چون خیلی خسته بودم خودم هم نفهمیدم که چطور شد خوابم برد . گفت : تو که آن روز گفتی خواب نمانده بودی، می خواستی مرا به شک بیندازی؟

گفتم: آن روز می‌خواستم کتمان کنم ولی وقتی دیدم تو آن قدر محکم و با اطمینان حرف می‌زنی فهمیدم که باید حتما خبری باشد.گفت: خب حالا چه می‌خواهی بگویی .گفتم : هیچی، من فقط می‌خواهم بدانم تو از کجا فهمیده‌ای.گفت: دیگر کاری به این کارها نداشته باش. فقط بدان که شهید نمی‌شوی.

گفتم : تو را به خدا به من بگو. باور کن چند روزی است که این مطلب ذهنم را به خود مشغول کرده است .گفت : چرا قسم می‌دهی نمی‌شود بگویم. گفتم: حالا که قسم داده‌ام تو را به خدا بگو .مکثی کرد و با تردید گفت: خیلی خوب حالا که این قدر اصرار می‌کنی می‌گویم ولی باید قول بدهی که زود نروی و به همه بگویی. لااقل تا موقعی که ما زنده‌ایم.گفتم: هر چه تو بگویی.

گفت: من و حسین یوسف الهی توی قرار گاه شهید کازرونی اهواز داخل سنگر خواب بودیم. نصف شب حسین مرا از خواب بیدار کرد و گفت: محمدرضا! حسین الان سر پست خوابش برده و کسی نیست که جزر و مد آب را اندازه بگیرد. همین الان بلند شو برو سراغش.


من هم چون مطمئن بودم حسین دروغ نمی‌گوید و بی حساب حرفی نمی‌زند بلند شدم که بیایم اینجا .وقتی که خواستم راه بیفتم دوباره آمد و گفت: محمدرضا به حسین بگو تو شهید نمیشوی .حالا فهمیدی که چرا این قدر با اطمینان صحبت می‌کردم .وقتی اسم حسین یوسف الهی را شنیدم دیگر همه چیز دستگیرم شد .او را خوب می شناختم. باور کردم که دیگر شهید نمی‌شوم.

...اما تقدیر الهی چنان بود که او بالاخره شهید شود، شاید ذخیره ای بود برای این روزها... این روزها که دفاع گسترده تر از آن روزهاست... شاید این روزها آنچه در کشورهای اسلامی از جمله سوریه می گذرد سخت تر از عبور از اروند باشد.

 

پاسخ:
یاعلی
با اجازتون از این مطلب با ذکر منبع در وبلاگ خودم قرار دادم .
پاسخ:
یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

مدافعون - مدافعان حرم

مدافعان حرم

مدافعون